❀Amarylliss❀

داستانک

1394/9/11 22:22
نویسنده : گل نرگس
442 بازدید
اشتراک گذاری

 

کودک اسیر در ادامه مطلب ....

 

بعد از واقعه عاشورا چه اتفاقی افتاد؟ شما می دونید. حتما تا حالا از بزرگ تراتون شنیدید. بله دشمن تمام کسایی رو که زنده مونده بودن، اسیر کرد. میون این اسرا، یه دختر کوچولو هم دیده می شد. این دختر کوچولو رقیه بود. رقیه دختر امام حسین علیهاالسلام که حالا بعد از شهادت پدرش به همراه عمه اش زینب و اسرای دیگه به طرف شام می رفت. می بینید بچه ها، حضرت رقیه با اون سن و سال کم چقدر سختی کشیده. اون دشمنا اون قدر بی رحم بودن که حتی این دختر کوچولو رو هم آزار می دادن. پس همه دست هامون رو به آسمون بلند می کنیم و از خدا می خوایم که تمام دشمنای دین خدا واهل بیت نابود بشن. ان شاءالله.

شهید کوچک

از توی خرابه های شام، صدای یه کودک به گوش می رسید. همه اونایی که در میون اسرا بودن، می دونستن که این صدای رقیه، دختر کوچک امام حسینه. اون حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش رو می گرفت. او انگار خواب پدرش رو دیده بود. اون وقت یزید، کسی که دستور داده بود امام حسین و یارانش رو به شهادت برسونن، دستور داد سر امام حسین علیه السلام رو به دختر کوچولو نشون بدن. وقتی حضرت رقیه علیهاالسلام سر بریده پدرش امام حسین علیه السلام رو دید، با فریاد و ناله خودشو روی سر بریده پدرش انداخت و همون جا، روحش به سوی آسمون آبی پرواز کرد. سلام ما به روح بلند او.

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ❀Amarylliss❀ می باشد