❀Amarylliss❀

داستانک

1396/10/2 16:16
نویسنده : گل نرگس
926 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

چند داستان جشن تولد برای مطالعه ادامه مطلب رو ببینید ....

داستان کودکانه بهترین تولد

هدیه تولّد ، داستان هدیه تولّد ، قصه کودکان ، داستان های کودکان ، شعر و قصه کودکان ، شعر برای کودکان ، تولد کودک

 

 

یکی بود یکی نبود …

کوشا کوچولو جشن تولد را خیلی دوست داشت. کوشا می‌دانست چند روز دیگر تولد او است برای همین تصمیم گرفت که به پدر و مادرش کمک کند.

آن روز پدر وقتی از راه رسید چند عدد بادکنک را روی میز قرار داد و از مادر کوشا خواست تا برای مراسم کوشا آنها را باد کند.

کوشا می‌دانست سر مادرش خیلی شلوغ است و او باید تمام کارهای مربوط به جشن تولد را انجام دهد به همین خاطر از مادر اجازه گرفت تا بادکنک‌ها را باد کند.

وقتی پدر و مادر کوشا برای خرید از خانه بیرون رفتند، کوشا به سرعت شروع به مرتب کردن خانه کرد او می‌خواست برای تشکر از زحمات پدر و مادرش به آنها کمک کند.

کوشا می‌دانست که جشن تولد یعنی این‌که او یک سال بزرگتر شده است و هر کس که بزرگتر می‌شود باید رفتار بهتری با اطرافیانش داشته باشد.

وقتی پدر و مادر کوشا به خانه برگشتند متوجه شدند خانه تمیز و مرتب شده است و بادکنک‌ها گوشه‌ای کنار هم چیده شده‌اند.

دوستان کوشا کوچولو یکی یکی از راه رسیدند و هر کدام برای کوشا یک هدیه آوردند. کوشا بعد از این‌که شمع روی کیک را فوت کرد، هدیه‌هایش را باز کرد و با خوشحالی از همه تشکر کرد.

بعد از تمام شدن مراسم جشن تولد، وقتی تمام مهمان‌ها خانه کوشا را ترک کرده و به خانه خود رفتند، کوشا با این‌که خسته بود، به مادر و پدرش در جمع کردن بشقاب‌ها و ظرف میوه، لیوان شربت و همه چیزهای دیگر کمک کرد. او با دقت تمام هدیه‌هایش را در کمد خود قرار داد.

آن شب کوشا قبل از این‌که به خواب برود، با خودش احساس کرد، چقدر خوب است بچه‌ها همین‌طور که بزرگ می‌شوند، کارهای خوب و بزرگ هم انجام دهند. کارهایی که هم باعث خوشحالی خودشان و هم باعث شادمانی اطرافیانشان می‌شود.

 
 

از آن شب به بعد بود که کوشا تصمیم گرفت هر روز یک کار خوب انجام دهد و شب‌ها قبل از خواب، با به یاد آوردن آن احساس خوشحالی کند.

کوشا می‌دانست هر کار خوب یک ستاره می‌شود که در آسمان به او چشمک خواهد زد.

شما تا حالا چندتا کار خوب انجام دادی؟

 

....................................................................

تولد سینا چند روز دیگر بود، او از پدرش خواست تا برای تولدش یک دوچرخه بخرد تا او هر روز مجبور نباشد مسیر خانه تا مدرسه را پیاده رفت و آمد کند. اما پدر سینا کارش را از دست داده بود و نمی توانست برای پسرش دوچرخه بخرد. پدر برای تولد به او یک کتاب هدیه داد و سینا اعتراضی نکرد.

یک روز آفتابی و قشنگ که سینا در راه رفتن به مدرسه بود یک پسر بزرگی را دید که سوار بر دوچرخه است. دوچرخه برای پسر بسیار کوچک بود. وقتی پسر می خواست میدان را دور بزند چاله ی آب را ندید و با دوچرخه به زمین افتاد.

پسر در مدرسه ی سینا درس می خواند و چند سال از او بزرگتر بود. سینا او را شناخت. اسم پسر مهرداد بود. به نظر می رسید پای مهرداد شکسته باشد. سینا دوچرخه ی مهرداد را برداشت و سوارش شد و به سمت بیمارستان رفت تا کمک بیاورد. چند دقیقه بعد یک آمبولانس آمد و مهرداد را به بیمارستان برد. سینا دوباره سوار دوچرخه ی مهرداد شد و به مدرسه رفت تا دیر به کلاسش نرسد.

بعد از مدرسه سینا به ملاقات مهرداد رفت، او برایش یک کتاب و پازل خریده بود و دوچرخه اش را هم پس داد.

دو ماه بعد مهرداد به خاطر تولدش یک دوچرخه ی نو کادو گرفت و دوچرخه ی قدیمی اش را به دوستش سینا هدیه داد. سینا بسیار خوشحال شد. و از آن زمان به بعد مهرداد و سینا دوستان خوبی برای هم شدند و سینا هر روز به ملاقات مهرداد می رفت تا پایش خوب شد.

 

................................................

داستان جشن تولد پروانه کوچولو/ قصه های کودکانه برای خواب
 

گوشه ی یک باغچه ی زیبا، مراسم جشن تولد به پا شده بود. گل سرخ، گل یاس ، شاپرک، زنبور عسل و سنجاقک... مهمون های این جشن تولد بودند. جشن تولد برای یک پروانه ی کوچولو بود که یک ساعت پیش از پیله ی خودش بیرون آمده بود.

پروانه تازه چشماشو باز کرده بود و داشت دنیای زیبا را تماشا می کرد. و با دوستانش آشنا می شد. دنیای پروانه از همان اول پر از کادو های قشنگ شده بود.

گل سرخ برای پروانه یک گلبرگ زیبا هدیه آورده بود. تا پروانه هر وقت دوست داشت روی آن بخوابد. گل یاس هم یک شیشه عطر یاس آورده بود. شاپرک یک لاک طلایی برای رنگ کردن دایره های زیبای روی بالهای پروانه تهیه کرده بود. زنبور عسل هم با بهترین عسلش از پروانه و همه ی مهمانها پذیرایی می کرد. سنجاقک هم برای پروانه بهترین آوازش را می خواند.

خلاصه جشن تولد پروانه خیلی قشنگ بود. تا اینکه ...
 یک دفعه دود علیظی همه چیز را خراب کرد. همه شروع به سرفه کردند. پروانه حالش بد شد.گل سرخ نفسش گرفته بود. سنجاقک رفت تا ببیند چه خبر شده. اما زود سرش گیج رفت و افتاد. زنبور عسل فقط توانست پروانه کوچولو را کمی از وسط دودها کنار ببرد...

جشن تولد حسابی به هم ریخت و همه چیز خراب شد. دل نازنازی ها، پر از ترس و نگرانی شده بود. اما بعد از نیم ساعت دود کم شد. و مهمانها توانستند نفس راحتی بکشند.
 اما چه کسی مسئول این همه خراب کاری بود. واقعا چه کسی می توانست این همه بی انصاف باشد و شادی ذیگران را اینطوری خراب کند؟

 طفلکی ها بعدا متوجه شدند که این همه خراب کاری فقط به خاطر یک ته سیگار بوده که کاملا خاموش نشده و نزدیک آنها روی زمین افتاده بود.
باور کنید این نازنازی ها، نه تنها هیچ حرف بدی نزدند و آرزوی بدی برای آن سیگاری بی انصاف نکردند، بلکه خیلی هم خدا را شکر کردند . آنها خدا را شکر کردند که این ته سیگار روی سر کسی نیفتاد و باعث سوختن کسی نشد. آخه گلها، پروانه ها و شاپرکها دلهای مهربانی دارند. اما بعضی ها که فکر می کنند از همه بزرگتر و مهمترند چقدر ... کارهای بد می کنند.

...........................................................

جشن تولد خانم‌کوچولوی زیبا بود خانم‌کوچولو، موهاش رو بافته، کلاه تولدش رو گذاشته و منتظر نشسته بود تا دوستاش بیایند. مامان، برای تولد، کیک شکلاتی خوش‌مزه‌ای پخته بود.

شهرزاد: جشن تولد خانم‌کوچولوی زیبا بود خانم‌کوچولو، موهاش رو بافته، کلاه تولدش رو گذاشته و منتظر نشسته بود تا دوستاش بیایند. مامان، برای تولد، کیک شکلاتی خوش‌مزه‌ای پخته بود. دخترکوچولو، کیک‌های مامان را خیلی دوست داشت. او، لحظه‌شماری می‌کرد که تولد شروع شود و دوست‌هایش بیایند تا بتواند کیک را بخورد.

 

 

وقت بریدن کیک که رسید، مامان، با یک کیک شکلاتی خوش‌مزه آمد. خانم‌کوچولو که دیگه طاقت نداشت و دلش می‌خواست یک تکه از این کیک رو بخوره، سریع، چاقوی کیک‌بُری را برداشت تا آن را ببرد. نشست جلوی کیک. وقتی دستش را بالا آورد تا کیک را ببرد، مامان گفت: "اول، یه آرزوی خوب بکن و بعد، شمع‌ها رو آروم فوت کن تا یک عکس یادگاری بگیریم. بعدش کیک رو می‌بریم."

 

خانم‌کوچولو، آن‌قدر حواسش به کیک شکلاتی بود که اصلا صدای مامان رو نشنید و فقط داشت به کیک و شکلات‌های روی آن نگاه می‌کرد. مامان، دوباره او را صدا زد و گفت: "اگر آرزو کردی، شمع‌هات رو فوت کن"، اما دخترکوچولو، این بار هم نشنید و این بار، به جای او، دوستش، شمع‌ها رو فوت کرد!

 

وقتی همه دست زدند، خانم‌کوچولو، با صدای دست‌ها متوجه شد که شمع‌ها رو فوت نکرده. او با تعجب پرسید: "شمع تولد منو، کی فوت کرد؟"

مامان و دوستانش، همگی زدند زیر خنده؛ اما دخترک که هنوز آرزو نکرده بود؟! مامان مهربانش، دوباره شمع‌های کیک را روشن کرد. بچه‌ها، دوباره دست زدند و این بار، حواس دخترک جمع بود. اول، چشم‌هایش را بست و آرزو کرد و بعد، با خوش‌حالی، شمع‌ها را فوت کرد.

 

در جشن تولدت، حواست به شمع کیکت بود؟

 

...............................................................

 

قصه کودکانه اژدها

سال دوم بود که برای اژدها کوچولو جشن تولد می گرفتند. اما اژدها کوچولو خوشحال نبود. چون پارسال کیک تولدش سوخته بود. فکر نکنید مامان اژدها کیک را سوزانده بود. نه ، تقصیر خود اژدها کوچولو بود. وقتی شمع ها را فوت کرد. از دهنش آتش بیرون زده بود و کیک سوخت و زغال شده بود و اژدها کوچولوی بیچاره در اولین جشن تولدش کلی گریه کرده

 

اژدها کوچولو

اژدها کوچولو غمگین کنار پنجره نشسته بود. بابا اژدها گفت: الان مهمان ها می آیند روز تولدت باید خوشحال باشی دخترم. من فکری کرده ام . امسال شمع ها را روی کیک نمی گذاریم. توی شمعدان می گذاریم و تو روی آنها را فوت می کنی.
اژدها کوچولو با اخم گفت این که دیگر شمع تولد نمی شود.
مامان اژدها گفت : ما مدل اژدهایی تولد می گیریم و رفت توی آشپزخانه.


مهمان ها که آمدند مامان اژی با کیک از آشپزخانه بیرون آمد.
هشت تا شمع روی کیک بود.
تا چشم مهمان ها به کیک افتاد. گفتند این که بدرد نمی خوره. بلد نیستند کیک بپزند.
مامان اژی گفت : بخوانید بیا شمع ها را فوت کن تا کیکت پخته باشه.
اژی کوچولو با یک فوت، شمع ها رو روشن کرد و کیک تولدش را پخت.
آخر او یک بچه اژدها بود و فوتش، آتش بود نه باد.

 

قصه کودکانه اژدها و کیک تولدش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ❀Amarylliss❀ می باشد